دانشجویان روابط عمومی الکترونیک

دانشجویان روابط عمومی الکترونیک

پل ارتباطی دانشجویان روابط عمومی الکترونیک فرهنگ و هنر اصفهان
دانشجویان روابط عمومی الکترونیک

دانشجویان روابط عمومی الکترونیک

پل ارتباطی دانشجویان روابط عمومی الکترونیک فرهنگ و هنر اصفهان

ارزش‌های زندگی

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود… 

 

 

کشاورز به او گفت که برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. و مرد قبول کرد…

درِ اولین طویله که بزرگترین هم بود باز شد. باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت.

دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد.

جوان پیش خودش گفت: “منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.”

سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.

پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد…

اما گاو… دم نداشت!!!

زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی…

نظرات 1 + ارسال نظر
ستوده یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:11

فکر کنم هرکس دیگری هم جای اون بیچاره بود همین محاسبه

را میکرد . بهرحال خواستم از شما بابت نکات آموزنده ای

که در وبلاگ قرار می دهید تشکر کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد